يكي شدنمونيكي شدنمون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره
دردونه ي مامانيدردونه ي ماماني، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

فينگيلي من

تغييرات

عزيزدل مادر، دردونه ي من ، به لطف خدا وارد هفته ي ١٢ شديم، شنبه ي هفته ي آينده اولين سونو و آزمايش غربالگري داريم، دارم لحظه شماري ميكنم كه بتونم ببينم، از خدا خواستم و نذر كردم كه همه چيزت صحيح و سالم باشه، راستش بابت ويار بدي كه داشتم احساس ميكنم بهت فشار اومده، اما بقيه ميگن كه ني ني چيزي احساس نكرده، اما من باز نگرانم. اين چند روزه كه بهتر شدم خاطرات وبلاگ سارا جون و مريم جون والهام جون رو كامل خوندم، بهم انژري داد، راستش به خاطر اين كه وقتي وبلاگشون رو خوندم ديدم زمان زود ميگذره و بقيه هم ويار داشتند كه گذشته، اما واقعا زمان براي من نميگذره فكر ميكنم سختيش هم تا همون هفته بيست باشه، وقتي بتونم حست كنم مطمئنم ديگه هيچ چيز برام مهم ن...
3 بهمن 1394

امتحانات پايان ترم

عسلكم، عزيزم از ١٢ دي امتحاناتم شروع ميشه تا ٢١ دي ، منم نتونستم هيچي درس بخونم، نميدونم تنبل شدم يا شايدم واقعا بدنم انرژي نداره ، يك ساعت بخوام بخونم بعدش سه ساعت خوابم  حالا نميدونم باز كه تلقينه يا نه واقعا بدنم انرژي كافي نداره، خدا خودش اين ترم آخري رو بخير بگذرونهت  عزيزززم، من شبا واقعا نميتونم شام بخورم، كلا غذا دوست ندارمبدم اومده از غذا ، فعلا آشپزخونه تعطيله، طفلي بابايي دلم براش ميسوزه، خداوند بهم زودتر يه قدرت بده بتونم دوباره همه چيز رو سر و سامون بدم، اميدوارم اين كم خوردن هاي من اثر بدي روي شما نذاره، انشااله صحيح و سالم زودي بيايي بغل مامان و بابا   دوستت داريم گل من ...
10 دی 1394

اولين ديدار با دردونه

عشقم، عزيزدلم دردونه ي ماماني شنبه  وقت سونوگرافي داشتم، دل تو دلم نبود عزيززم، وقتي نوبتم شد با بابايي رفتيم تو دراز كشيدم قربونت برم كه فقط يه بيضي شكل ديدم دكتر گفت تو بيضي شكلش، اون ساك حاملگي بود، بعد زوم كرد توش گفت اين سفيده هشت ميلي متري ني ني تونه، قلبشم تشكيل شد هر دقيقه ١٣٤ تا ميزنه، الهي فدات بشم هشت ميلي متري مامان كه هنوز يه سانت هم نشدي  ، بابايي كلي ذوق ميكرد ميگفت چطوري طاقت بيارم تا نه ماه نميشه زودتر بياد خلاصه اين شد اولين ديدار ما با ني ني، يكشنبه رفتم دكتر دكتر چك كرد و براي دهم بهمن سونو و آزمايش غربالگري اول رو نوشت،براي حالت تهوع منم قرص ديميترون نوشت كه خداروشكر خوردم تقربيا حالت تهوعم از ببين رفت، تاز...
7 دی 1394

اين روزاي من

ني ني گلم سلام، چطوري عشق مامان، عزيزززم خيلي دوست دارم اين روزا زودي بگذره و تو بزرگ بشي من بتونم حست كنم، فعلا حس كردن تو با حالت تهوع و حساسيت من به بو ، مخصوصا به بوي غذا هست، اين روزا رو دوست ندارم از حالت تهوع و معده درد خوشم نمياد دوست دارم زودتر تموم بشه ني ني گلم براي پنج دي شنبه وقت سونوگرافي دارم، دارم لحظه شماري ميكنم براي ديدنت، خدا كنه بتونم ببينمت....انشااله كه سالم و سرحال باشي و خوب رشد كرده باشي عزيزم، محكم بچسب به ماماني كه ماماني كلي دوست داره و هواتو داره عشقم م م م ...
29 آذر 1394

خوش اومدي به زندگيمون

عزيزدل مامان، ١٢ آذر قشنگترين روز زندگيم بود، روزي كه خط دوم بي بي چكم كمرنگ كمرنگ خودشو نشون داد، دقيق يه روز بعد از اينكه از مشهد برگشتيم، وقتي مشهد بوديم با بابايي براي داشتن تو خيلي دعا كرديم، كه با نشون دادن خط كمرنگ بي بي چك به لطف خدا و امام رضا حاجت روا شديم گل من. من اونروز كلي اشك شوق ريختم و سريع آزمايش دادم، جواب آزمايشم كه اومد بتاي خونم ٤٧ بود، مسئول آزمايشگاه گفت خيلي زود اومدي برو دو سه روز ديگه بيا، منم خويشتن داري كردم و به بابايي نگفتم، گفتم اول خودم مطمئن بشم بعدا بگم، ١٤ آذرماه دوباره بي بي چك گذاشتم كه ان دفعه بي بي چكم زودي پررنگ شد، نهايتا ١٦ آذر رفتم آزمايش بتام شده بود ٣٠٣ رفته بود بالا و منم مطمئن شدم، بابايي رو ...
23 آذر 1394

مادرانه

      عاقبت  در یک شب از شبهای دور کودک من پا به  دنیا می نهد آن زمان بر من خدای مهربان نام شورانگیز مادر می نهد آن زمان طفل قشنگم بی خیال  در میان بسترش خوابیده است بوی او چون عطر پاک یاس  ها در مشام جان من پیچیده است آن زمان دیگر وجودم  مو به مو بسته  با هستی طفلم میشود آن زمان در هر رگ من جای خون مهر او در تاروپودم میشود میفشارم پیکرش را در برم  گویمش چشمان خود را باز کن همچو عشق پاک من جاوید باش در کنارم زندگی آغاز کن میگشاید نور چششم دیدگان ، بوسه ها از مهر بر رویش زنم گویمش آهسته ای طفل عزیز می پرستم من تو را  ...
5 مرداد 1394

خسته م

سلام فينگيلم ، خوبي ماماني؟ اين روزا خيلي خسته م، حوصله ندارم، جديدا بي انگيزه شدم، خسته شدم از اينكه بابايي هي ميزنه زير قولش، من هي دلخوش كنم كه قراره تو بيايي از اون طرف بزنه زير قولش، من هيچ كاري نميتونم انجام بدم تا وقتي بابايي نخواد، به خاطر همين فعلا چيزي نمينويسم، ميام به دوستاي وبلاگي سر ميزنم ولي واقعا تا اقدام جدي نداشته باشم نميام، اينجوري فقط دارم خودمو عذاب ميدم، شايد واقعا صلاح خدا فعلا تو اينه وگرنه خودش مهر تو رو مي انداخت تو دل بابايي...     خدايا توكل و اميدم به خودته اون چيزي كه صلاح زندگيمونه برام پيش بيار، بهم طاقت بده حرف بعضي از مردم رو به دل نگيرم...     ...
30 تير 1394

بدون عنوان

سلام عشق مامان الهي قربونت برم عزززيززم، گلم ماه رمضون امسال هم تموم شد و من هيچ كاري نكردم، نه روزه گرفتم نه يه خط قرآن خوندم، عذاب وجدان گرفتم  خدايي از پس روزه بر نميومدم، انشااله بتونم قضايي شو بگيرم، خوبي گلم ، پيش فرشته ها بهت خوش ميگذره؟ من براي تمام كساني كه دلشون ني ني ميخواد و خودم كه تورو ميخوام دعا كردم، انشااله خدا قسمتون كنه تا طعم ناب مادري رو بچشيم، گلم تو هم كه پيش خدايي دعا كن عزيزززم، دوستت دارم خيلي زياد  ...
25 تير 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فينگيلي من می باشد